کوچول موچول

نوشته های نسترن

کوچول موچول

نوشته های نسترن

به به!!!


مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده ، نگران و مضطرب در انتهای کادر در

بزرگی دیده می شود با تابلوی اتاق عمل . چند لحظه
بعد در اتاق باز و دکتر جراح

با لباس سبز رنگ از آن خارج می شود . مرد نفسش را در سینه حبس می کند .

دکتر به سمت او می رود
مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند . دکتر: واقعاً
 
متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم . اما به علت

شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده . ما ناچار شدیم هر
 
دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم . باید
تا آخر عمر ازش پرستاری کنی،

با لوله مخصوص بهش غذا بدی . روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو

تمیز کنی و باهاش
صحبت کنی . اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش رو

برداشتیم ؛ مرد سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود . با دیدن 

این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد و ...
.
 
.
دکتر: هه !! شوخی کردم ، زنت همون اولش مرد ؟ نیشخند نیشخند

نظرات 2 + ارسال نظر
بابا دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 23:20

سلام نسترن خانوم
منم وبلاگتو دیدم خیلی خوشم اومد

خیلی خیلی ممنون بابا جون

مامان دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 23:17

سلام دخترم
وب لاگت خیلی خوشگله

خیلی خیلی ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.