کوچول موچول

نوشته های نسترن

کوچول موچول

نوشته های نسترن

بازم جوک


روزی معلمی به شاگردانش گفت: چه کسی دوست دارد به بهشت برود .همه بچه ها دستشان را بالا گرفتند بجز یک نفر.

معلم به او گفت: چرا دستت را بالا نمی بری ؟

شاگرد گفت: چون مادرم گفته بدون اجازه او هیچ جا نروم.



یک روز یک تمساح بدبخت شد .

رفت سر کوچه وگفت: به من مارمولک کمک کنید.

بالاخره پستتتتتتتتتت

مادر: پسرم برو مغازه الکتریکی، یک مهتابی بخر!
پسرک به مغازه که رسید، یادش رفت چی باید بگه…

کمی فکر کرد و گفت: آقا ببخشید می شه یک متر لامپ بدید.



معلم:«چرا در آخر ماه، ماه پنهان می شود آیا می دانی کجا می رود؟»
شاگرد:«آقا حتماً می رد حقوقش را بگیرد.»



اوّلی: «اگر گفتی چرا وسط قرص خط دارد؟»
دوّمی: «برای اینکه اگر از گلو پایین نرفت، آن را با پیچ گوشتی بپیچانیم!»


به به!!!


مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده ، نگران و مضطرب در انتهای کادر در

بزرگی دیده می شود با تابلوی اتاق عمل . چند لحظه
بعد در اتاق باز و دکتر جراح

با لباس سبز رنگ از آن خارج می شود . مرد نفسش را در سینه حبس می کند .

دکتر به سمت او می رود
مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند . دکتر: واقعاً
 
متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم . اما به علت

شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده . ما ناچار شدیم هر
 
دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم . باید
تا آخر عمر ازش پرستاری کنی،

با لوله مخصوص بهش غذا بدی . روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو

تمیز کنی و باهاش
صحبت کنی . اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش رو

برداشتیم ؛ مرد سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود . با دیدن 

این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد و ...
.
 
.
دکتر: هه !! شوخی کردم ، زنت همون اولش مرد ؟ نیشخند نیشخند

ای بابا

هی میگن پست جدید پست جدید...

پستمون کجا بود آخه والا